به روی شاخه بلبل می سراید دل از گلهای زیبا می رباید
گهی در پای گل می نالد از دل گهی در آسمان پر می گشاید
چو می خواند سرود شادمانی غم از سیمای گلشن می زداید
گلستان را به آواز خوش خویش سحر بزم نكیسا می نماید
به یاران گفتم این خنیاگر باغ چرا مستانه نغمه می سراید؟
بگفتا عارفی این مرغ شیدا بدین گرمی خدا را می ستاید
ای خوش آن لحظه های روشن راز |
که شکوفا شـــود گــل آواز |
پلــک بگشــای ای نسیــــم سحــر |
تا برآید گــل سپیـده به نـــاز |
رهــــروی از قبـیلــــــة عشــــــقم |
نهراسـم مـن از نشیـب و فراز |
به هــوای تــــو ای امیــد بــزرگ! |
مرغ دل بـاز می کنـد پـــرواز |
مـــن سیــه نــامــه ام، گنــه آلـــود |
مددی ای کریم بنـده نـــواز! |
قبلـــه و کعبــه ام تــویی ای دوست |
دل کجا می کند هوای حجاز |
نیسـت مــا را در ایــن ســرای دو در |
حاصل از عمر غیر اشـک نیـاز |
چــاره ســاز تــو ای خـدای کــریم! |
کرمی کـن مـرا، به وقـت نماز
|
سلام من
به غنچهاي كه صبحدم
به خنده باز ميشود
سلام من
به آن پرندهي سپيد شادمان
كه در سپيده با نسيم
ترانه ساز ميشود
سلام من
به پيچكي كه صبح دست سبز او
به سوي آسمان بيكران دراز ميشود
سلام من
به هر چه و به هر كسي كه با سحر
تمام جسم و جان او
پر از نماز ميشود
الهی به زیبایی سادگی !
به والایی اوج افتادگی !
رهایم مکن جز به بند غمت ،
اسیرم مکن جز به آزادگی !
باید ای دل اندكی بهتر شویم
یا نه ! اصلاً آدمی دیگر شویم
از همین امروز هنگام نماز
با خدا قدری صمیمی تر شویم
سو ء ظن در خوبی گلها بد است
یادمان باشد كه خوش باور شویم
مثل رؤیای درخت و روح گل
زیر احساسات باران تر شویم
با همه افسردگی امّیدوار
آتش در زیر خاكستر شویم
زیر دست و پای داغ آفتاب
مثل خواب لالهای پرپر شویم
سبب قرب داور است نماز*****فرق مومن ز کافر است نماز
در میان خدا و مخلوقش*****ارتباطی مکرر است نماز
بهترین فرصت سخن گفتن*****با خداوند اکبر است نماز
یاد حق نیست بهتر از این کار*****از عبادات برتر است نماز
مسلمین را ز مبدا و ز معاد*****روز و شب یادآور است نماز
طاعتی نیست بی نماز قبول*****روح طاعات دیگرست نماز
جسم و جان عقل و رای انسان را*****بسوی خیر رهبر است نماز
سپر آتش است روزه ولی*****ناجی روز محشر است نماز
لطفا من را بزن ! شیخ ترکی الغامدی پس از پایان سخنرانی جوانی نزدم آمد و گفت: جناب شیخ می خواهم باشما صحبت کنم. گفتم با کمال میل. گفت: من تحت تاثیر حرف های شما قرار گرفته ام و به خدا جز توبه تصمیم دیگری ندارم.گفتم: تصمیم درستی گرفته ای. به بخشش الله و به خیر او امیدوار باش..در حین صحبتم با او درباره ی فضیلت توبه متوجه شدم که نگاهش ناگهان بسوی زمین متوجه می شود . دوباره یه من نگاه می کند. سپس به من گفت: شیخ! می شه من رو برنی؟با تعجب گفتم: بله؟!گفت: می شه من رو بزنی؟گفتم: جدی می گویی؟گفت: بله. جدی می گم.گفتم: چرا؟گفت: الان که دارم با شما حرف می زنم مست هستم. سعی می کنم حواسم رو جمع کنم اما عقلم تحت کنترل خودم نیست. به خدا من به دنبال خیر هستم، خواهش می کنم توی سرم بزن تا حواسم بیاید سر جایش!تعجب کردم… این اولین باری که توی چنین موقعیتی قرار می گرفتم…گفتم: چند سال داری؟ گفت: ۱۸ سالگفتم: فقط ۱۸ سالت هست و گرفتار الکل هستی؟! اگر پدرت از این مساله باخبر شود چه خواهی کرد؟گفت: خدواند پدرم را هدایت کند. و چیزی نگفت. گفتم: چرا؟ گفت: چون پدرم شرب خمر را یادم داده!گفتم: پدرت مشروب خور است؟ گفت: بله، همینطور برادرم و عموهایم. من هم مدتهاست گرفتارم.ادامه داد: تعجب خواهی کرد اگر بگویم تنها انسان صالح توی خانواده ی ما مادرم است. الان حدود ۳۰ سال است که مادرم با پدرم زندگی می کند و پدرم و همه ی خانواده اینطور هستند. پدرم ما را به کشورهای دیگر می برد و پیش می آمد که ما را با خود به رقاصخانه ها می برد و مادرم را هم مجبور می کرد که همراه ما بیاید… مادرم تویی آن محل فساد فقط سرش را زیر می انداخت و می گفت: سبحان الله… الحمدلله… لا اله الا الله… الله اکبر… تا اینکه برمی گشتیم.می خواهم توبه کنم شاید خداوند چشمان مادرم را به توبه ی من روشن کند…گفتم: جز مشروب خوری، مشکل دیگری هم داری؟ او هم گناهان بزرگ دیگری را نام برد…بهش گفتم: نماز هم می خوانی؟ گفت: نه، چهار سال می شود نماز را ترک کرده ام. فقط توی مدرسه گاهی نماز می خوانم، آن هم بدون وضو!گفتم: عجیب است! چهار سال بدون نماز؟ انجام این گناهان با ترک نماز خیلی طبیعی است. پروردگار می گوید:}نماز از فحشا و منکر باز می دارد{ ]سوره ی عنکبوت:۴۵[به او گفتم: اگر جدی هستی شروع بهنماز خواندن کن، همینطور دست از نوشیدن مشروب بردار و همه ی فواحش را ترک کن. اگر واقعا جدی هستی بعد از یک هفته خواهم دیدت…بعد از یک هفته به دیدنم آمد. گفتم چه کار کردی؟ گفت: قسم به خدا که حتی یک نماز را ترک نکرده ام و نه حتی یک جرعه مشروب به دهانم نزدیک نکرده ام…گفتم: حتما دوستانت را عوض کن. مطمئن باش خداوند به جای آنها دوستان خوبی به تو خواهد داد. یک هفته بعد باز بیا پیش من.دفعه ی بعد که او را دیدم گفت: مژده بده شیخ! دوستان قدیمی را رها کردم. همینطور از گوش دادن ترانه های بی معنی دست کشیده ام. الان هم روزی حداقل یک جزء کلام الله را می خوانم و همینطور نمازهای سنت را هم می خوانم و هر عمل خیری که از دستم بربیاید بین خودم و خدایم انجاممی دهم.الان احساس می کنم در سعادت و خوشبختی بزرگی سیر می کنم. سعادتی که دنیا به اندازه ی آن ارزشندارد و جز در طاعت پروردگارم جای دیگری آن را پیدا نخواهم کرد.با خودم گفتم: سبحان الله! رحمت پروردگار چه بزرگ است… تا قبل از یک ماه همین جوان در حال مستی با من حرف می زد و الان نماز تهجدش هم ترک نمی شود و نور ایمان از صورتش نمایان است!…برگرفته از نوار »داستانهایی که نشنیده ای«
رقابت سکون نداردکلاه فروشي روزي از جنگلي مي گذشت. تصميم گرفت زير درختمدتي استراحت کند. لذا کلاه ها را کنار گذاشت و خوابيد. وقتي بيدار شدمتوجه شد که کلاه ها نيست . بالاي سرش را نگاه کرد . تعدادي میمون را ديد که کلاه ها را برداشته اند.فکر کرد که چگونه کلاه ها را پس بگيرد. در حال فکر کردن سرشرا خاراند و ديد که ميمون ها همين کار را کردند. او کلاه را ازسرش برداشتو ديد که ميمون ها هم از او تقليد کردند. به فکرش رسيد... که کلاهخود را روي زمين پرت کند. لذا اين کار را کرد. ميمونها هم کلاهها رابطرف زمين پرت کردند. او همه کلاه ها را جمع کرد و روانه شهر شد.سالهاي بعد نوه او هم کلاه فروش شد. پدر بزرگ اين داستان را براي نوه اشتعريف کرد و تاکيد کرد که اگر چنين وضعي برايش پيش آمدچگونه برخورد کند. يک روز که او از همان جنگل گذشت در زيردرختي استراحت کرد و همان قضيه برايش اتفاق افتاد.او شروع به خاراندن سرش کرد. ميمون ها هم همان کار را کردند. او کلاهشرا برداشت,ميمون ها هم اين کار را کردند. نهايتا کلاهش را بر روي زمينانداخت. ولي ميمون ها اين کار را نکردند.يکي از ميمون ها از درخت پايين آمد و کلاه را از روي زمين برداشت و در گوشي محکمي به او زد و گفت : فکر مي کني فقط تو پدر بزرگ داري.نکته : رقابت سکون ندارد
دشوار ترین کارها سه چیز است: ۱- بخشش هنگام تنگدستی ۲- پرهیزگاری به هنگام خلوت. ۳- سخن حق بر زبان جاری ساختن نزد کسی که به او امیدی است یا از او هراسی وجود دارد.— امام شافعی (رحمه الله), صفة الصفوة ۲/۲۵۱